-
[ بدون عنوان ]
1387,01,26 13:43
دیروز که کاغذ پاره های آرزوهام رو ورق می زدم،یه زنبق آبی خشک شده پیدا کردم که هرگز نه در دفتر کسی تصویری از خودش جا گذاشت و نه سعی کرد در گلدان محبت کسی ریشه کنه. فقط روی صفحه ای از آرزوهام نوشته بود :" نگران من نباش، نیامده بودم که بمانم ، رفتن هم شاید اشتباهی بود شبیه اشتباه آمدن . "
-
نا گفته ها
1387,01,11 14:55
گمان می کردم عشق کودکی باشد بازیگوش که خواب کردن بی قراری هایش تمام تنهایی ام را پر می کند.امروز اما چنان ازو گریزانم که گاه فراموش می کنم چقدر برای اولین بار که به خانه ام پا گذاشت خوشحال شدم و گاهی به تمام لحظه های قشنگی که با او دارم شک می کنم. گمان می کنم دچار خیالات وسوسه انگیز شده است. ساعتها از بهانه های زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
1387,01,11 10:26
" ترا نمیدانم ولی من از گذر لحظه های نافرجام که جمعشان بزنی بی تو رنگ مس دارند - اگرچه سرخ ولی مفت و سرد و کم ارزش - همیشه بیزارم ترا نمیدانم ولی من از گذر لحظه ها حذر دارم درون خانه تنهایی ام کشانده شدم دوباره حس غریبی درون خانه ماست چقدر کوتاه است بهار خوبیمان و باز فصل خزانی میان این دو بهار راستی چرا باید میان فصل...
-
[ بدون عنوان ]
1386,12,22 11:17
. این جمله چقدر امروز جایش خالیست : " دوست داشتن یه سوء هاضمه است. وقتی سیر شدی سر دلت می مونه و باعث خفگی میشه . درست مثل استفراغ "
-
[ بدون عنوان ]
1386,05,15 13:28
" اگر همه پروانه ها تو را ببخشند من نمی بخشمت می دانی چرا؟ چون آنوقت تو بر می گردی و طلب بخشش می کنی و من صمیمانه ترین لبخندها را نثارت می کنم با شکوه ترین محبتها را به پایت می ریزم می دانم همه اینها خیال است خیالی کال که وقت رسیدنش زمانی می خواهد به قطره قطره چکیدن من. " 86/05
-
23 .
1386,03,02 15:16
من امشب مستم و وحشی نمی فهمم چه میگویم و با پایی که لرزان است به درگاهت می آیم باز و ای کوه یخ سنگی مرا نادیده میگیری و میدانی تو خود گو یا که دستانم چه میلرزد و میکوشد رها سازد ترا از قالب سردت 86/3/2
-
22 . آخرین خواهش
1386,02,12 13:28
تو که دانی سفرت هیچ ندارد برگشت فرصتت بسیار است لحظه رفتن تو نقطه پایان من است کاش می شد که به اندازه یک شب سفرت دیر شود 86/2/12
-
21. کنج اتاق
1386,01,28 13:22
گوشه سرد اتاقم تاریک می خزم کنج اتاق بستر ساکت تنهایی من هق هقی می آید پای تنهایی من میگذار به فرار چند قدم دورتر از خواب و خیال می پرد با شب دلتنگی من سر و گوشش گاهی به تمنای نگاهی ساده مست و خوش می جنبد من و آن کنج اتاق به امید همدم تا سحر بیداریم ای دریغا این دوست دیگر آن غصه خور همپا نیست کوله ام خواهم بست با تو...
-
20 . شک
1386,01,14 14:15
من به آغاز خوشی روی زمین به نسیمی که بیاید دلکی تازه کند به چراغی که بیفروزد و بیدار کند شام مرا به امیدی که بمیرد ز برگشتن تو به محبت که بماند پس تو به همه مشکوکم من به خود مشکوکم من به هر لحظه که بی تو غزلی میخوانم غرش دلخوشی ام برود تا به فلک به خیالی که بخوابد به آغوش فراموشی تو به گمانی که آسوده شود بعد از تو به...
-
19.فاصله
1386,01,08 11:21
ّبالاخره آخرین دیوار هم ساخته شد . حالا اتاقی دارم از تنهایی و آزادی . تمام دیوار هایی که با هم خراب کردیم به تنهایی ساختم . خوب میدانم از ستونی که با هم به خراب کردنش شروع کرده بودیم تو هم دیوار ها کشیده ای . گرچه هر شب کنار دیوار مجاور همان ستون زانوهایم را بغل میکنم و منتظر دستی میشوم که از آن طرف به دیوار کوبیده...
-
18. لانه تنهایی
1386,01,07 15:05
دلم به اندازه قلب کوچک یک قناری گرفته است فریادش را نمی شنوی؟ دیگر برای فریاد کشیدن دیر شده است هوا سرد است و لانه بی آذوقه هیچ صدایی مرا به بیرون از خودم دعوت نمی کند به اولین شکوفه باغ حسادت می کند مگر چه امیدی او را زود تر از هرکس از خواب زمستانی بیدار کرد برگها بد ون هیچ آهنگی میرقصند و نمیدانم این قناری به انتظار...
-
17.فردا
1386,01,06 15:26
من از فردا می آیم باز گریبان گیر و رسوایم نگاهم بی تو سو دارد ولی بی روح و غمگین است 86/1/6
-
15.مهمان
1385,12,26 13:11
بوی یک تازه گل سرخ بهار چند روزست همه باغ دلم را پر عطر و نفسم را پر غوغا کرده آسمان دل من چند شبست بستر چشمک نورانی فانوس نگاهی شده است آن ستاره به مهمانی تاریکی تنهایی من آمده است روی سکوی اتاق قفس بی کسی ام کنج آن پنجره که منظره اش ابری بود زانوانش به آغوش کشیده است و غزل می خواند با دو انگشت غبار همه شیشه امید مرا...
-
14.چشم به راه
1385,12,23 10:12
اینک در ساحلی یخ زده ایستاده ام نگاهم از اینجا تا افق آلوده به ابر تنها در پی یک چیز است پاهایم از سرما لمس شده اند و هیچ چیز مرا از نا آرامی انتظار نمی رهاند من آتش را با همه شعله هایش یک جا می خواهم دیگر از من سراغی نمی گیری؟ تکه های بریده تصویر ترا امروز کنار هم گذاشتم تک تک واژه های آخرین نامه ات را با سر انگشتانم...
-
13:قصر رویاها
1385,12,09 08:26
دیگر به قصر متروک رویاهایم دعوت نخواهی شد دیروز تمام پیچ و خم های باغ قدیمی را جستجو کردم پشت پرچینی که آخرین بار از دوچرخه ات پیاده شدم ، دوچرخه ای بیسوار یافتم پر از خاک و کینه زیر درختی که برای هم توت میچیدیم و قهقهه ما تا آسمان پرواز میکرد پر شده بود از توت های خشک کرم خورده دیوار های قصر هم ترک ها داشت تا زیر...
-
12:خلوت خدا
1385,11,30 09:13
به یاد داری شبهایی که مرا به خلوت خود دعوت می کردی و عظمت عرش بی انتهایت آنچنان پاهای مرا لمس می کرد که تقاضای بازگشت می کردم ، به بسترم باز می گشتم و چون از خواب می پریدم آنچنان می گریستم که گویی کسی را گم کرده باشم. دیگر مرا به خلوتت دعوت نمی کنی؟ دیشب به یاد تو بودم.آرزو کردم بر بلندترین اوج زمینی ، دور از گوش هر...
-
11.جشن بازگشت
1385,11,23 08:48
امشب را جشن خواهیم گرفت از صندوقچه قدیمی یکی از زیباترین رویا ها را برایت آماده کرده ام تا در جشن امشب آنرا بر تن کنی حتی کم سو ترین شمع ها را از خود دریغ نخواهیم کرد تمام احساس ها امشب مهمان ما هستند باید به اندازه تمام آنها نور در کلبه قدیمی ما پیدا شود اگر دوست داشتی تا بیدار شدن سپیده برایم شعر بخوان شاید سپیده را...
-
10 : حالم خوب شد
1385,11,21 15:59
اون شب بیشتر از هر شب دیگه سر و صداشون آرامشم رو به هم ریخته بود . متکا و انگشتان هم دیگه کاری ازشون بر نمی آمد . وقتی هم ازشون خواستم آرام تر باشند آنقدر براشون عجیب بود که انگار من یک قدرت خارق العاده شنوایی دارم . ناچار به تختم برگشتم و از خود خواهی آنها تا 2 شب بیدار بودم . این اتفاق گهگاهی تکرار می شد و من جز...
-
8 : دل تنها
1385,11,18 08:44
نگاهم انتهای کوچه تاریک همان جایی که دل جا ماند و تن غمگین و سر خورده به راه خود دلم را زیر پا انداخت همان جا او گرفتار است شبانگاهان تنم لرزید به امید پیامی از دل سرخورده و رنجور پریشان و پشیمان تا کنار پنجره خیزید هزاران مرتبه با حالتی غمگین تمام کوچه را بالا و پایین کرد تنم خسته است سالهاست در پی او من همه شب تا...
-
7.من او را دوست می دارم و او نیز ...
1385,11,18 08:36
در آن شبها سکوتی مبهم و غمگین خیالی سرد و بیهوده نگاهی سرکش و سنگین مرا تا آسمان با تو گفتن برد و چندی پس صدای غرش ابری مرا در بستر تنهایی ام انداخت دلم از درد به خود پیچید و پرسید اگر در بسترش آرام خفته چرا با یاد او آرامشم نیست وگر با یاد من شب زنده دار است چرا از او صدایی در شبم نیست نمیداند که من هم بی قرارم؟...
-
6.وداع
1385,11,18 08:34
با تو از حادثه تلخ وداع می آیم از شب آخر پرواز غزل تا از این آتش زرد عادت که به خاکستر سرد و سبک پوشالی زیر تک پنجره باغ خیال جای خود داد و از آن یک گل یخ به تماشای دل ساده و تنها روئید با هم از آن به شب نورانی تا افق شعر و غزل دل خود خوش نکنیم سخن از گرمی دست من و توست که چه محتاج تر از دیروز است
-
5.انتظار
1385,11,18 08:19
دل من پر شده از یک نفس سردو گران کاش می شد نفسی تازه کنم یک نفر از ته دور نغمه ای می خواند می برم دست به ژرفای دلم من ترا می یابم زیر خاکستر ی از چرک دلی وای بر من که ترا زنده به مدفن دادم گر هنوز میل به مایی داری دستی از چرک دلیهای قدیم میبرم روی یک بوم سفید میگذارم به کنار ودر آن گوشه سرد قفس تنهایی می نوازم به طرب...
-
4.تردید
1385,11,18 08:06
هنوز گاهگاهی این دل سراغ ترا می گیرد چرا؟نمی دانم ترا با تمام وجود صدا میکند و تو چون همیشه بدون تاخیر حاضر می شوی وخیلی سریعتر از آنکه آمدی محو می شوی چه روزهایی که جای تو در تنهایی من خالی بود و چقدر امروز جای من در زندگی ام خالیست گاهی به تمام لحظه های قشنگی که در تنهایی ام با تو داشتم شک می کنم
-
3.افسوس
1385,11,18 08:06
بارها تا پشت کلبه تنهایی ات آمده ام صدایی نشنیدم کنار برکه ساکت کلبه ات در انتظارگم کردنت می نشستم اما افسوس گهگاهی که دلم پر از درد بود سایه ات رامیدیدم زانوانم را در آغوش می کشیدم و خود خواهانه آواز تلخ هق هقم سکوت برکه ات را می لرزاند نگاهی به آسمان تاریک بالای سرم می کردم آنگاه به در کلبه خیره می شدم ، کاش آنجا...
-
2 : بازگشت
1385,11,18 08:03
آن شب دلهره موج نهیب یادت هست آتش خشم دلش بر پا شد با خودش برد ترا تا ته دور گرچه از قعر دلم می دانست با شتاب از دل دریا برخاست تا که با خود ببرد آن همه خاطره را حس من با همه عشق غریب در شب حادثه تا نیمه دریا پی تو در دل تاریکی در به در شد ولی از ره نبرید چه زیاد است امروز خوب می دانی ز خودم دورم من تا به یک غرق شدن...
-
1 : خداحافظ
1385,11,18 07:59
من رفتم و از آن نگاه آخر ت خواندم حسرت بدرقه ای پشت من می خشکد به دلم ردی از آمدنت می ماند اشک من روی زمین منتظر می ماند گفته بودی خوب یادم مانده است این غزالت هرگز ره نخواهد برد نه به یک دشت و به یک خواب آه من آتش زد و در آن سوخت یک دشت وغزال عاشق انتظارم امشب خود به گورستان رفت در پس آخرین کلبه ساکت و متروک دلم خاک...