8 : دل تنها

نگاهم انتهای کوچه تاریک
همان جایی که دل جا ماند
و تن غمگین و سر خورده
به راه خود دلم را زیر پا انداخت
همان جا او گرفتار است
شبانگاهان تنم لرزید
به امید پیامی از دل سرخورده و رنجور
پریشان و پشیمان تا کنار پنجره خیزید
هزاران مرتبه با حالتی غمگین
تمام کوچه را بالا و پایین کرد
تنم خسته است
سالهاست در پی او من همه شب
تا سحر از شب و تا شب ز سحر بیدارم
پشت آن پنجره رو به امید
رو به آن کوچه تا ته تاریک
بی شک از لحظه اول به کنون
لحظه ای بی دل خود راحت نیست
چشم نخفته است و به مرگ نزدیک است
راه برگشت ندارد تن من
می هراسد که نیابد اثری از دل تنگ
یا اگر یافت دل از غرق سکوت
ته آن کوچه به تاریکی شب
جان شیدا ی خودش را به بهایی ارزان
داده باشد و نگاه پی او می ماند
85/10/30
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1386,01,06 ساعت 03:11 ب.ظ

ee

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد