21. کنج اتاق


گوشه سرد اتاقم تاریک
می خزم کنج اتاق
بستر ساکت تنهایی من

هق هقی می آید
پای تنهایی من میگذار به فرار
چند قدم دورتر از خواب و خیال
می پرد با شب دلتنگی من
سر و گوشش گاهی
به تمنای نگاهی ساده
مست و خوش می جنبد

من و آن کنج اتاق
به امید همدم تا سحر بیداریم
ای دریغا این دوست
دیگر آن غصه خور همپا نیست

کوله ام خواهم بست
با تو تا لحظه شبهای امید
پا به پا می آیم
باورم کن به سحر نزدیکم

من عزیزی دارم
که همه خاطره اش را با تو
زیر این پنجره هر شب به سحر
زنده کردیم و همی زندانیست
کولهً بار دلم خالی نیست
لیک این کنج اتاق
منتظر خواهد ماند

من و تنهایی من یعنی تو
باز می گردیم
ای دریغا که تو خود خواهی دید
بستر ساکت تو
بستر خاطره غوغا هاست
تنگ و تاریک برای من و تو
و تو ای کاش همین کنج اتاق می ماندی

86/01/28
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد