15.مهمان

بوی یک تازه گل سرخ بهار
چند روزست همه باغ دلم را پر عطر و نفسم را پر غوغا کرده
آسمان دل من چند شبست
بستر چشمک نورانی فانوس نگاهی شده است
آن ستاره به مهمانی تاریکی تنهایی من آمده است
روی سکوی اتاق قفس بی کسی ام
کنج آن پنجره که منظره اش ابری بود
زانوانش به آغوش کشیده است و غزل می خواند
با دو انگشت غبار همه شیشه امید مرا می شوید
آسمان دل من گهگاهی بی چرا می گیرد


85/12/23

14.چشم به راه

اینک در ساحلی یخ زده ایستاده ام
نگاهم از اینجا تا افق آلوده به ابر تنها در پی یک چیز است
پاهایم از سرما لمس شده اند
و هیچ چیز مرا از نا آرامی انتظار نمی رهاند
من آتش را با همه شعله هایش یک جا می خواهم


دیگر از من سراغی نمی گیری؟
تکه های بریده تصویر ترا امروز کنار هم گذاشتم
تک تک واژه های آخرین نامه ات را با سر انگشتانم لمس کردم
بی تردید دیگر مرا به یاد نخواهی آورد

85/12/20

13:قصر رویاها

دیگر به قصر متروک رویاهایم دعوت نخواهی شد
دیروز تمام پیچ و خم های باغ قدیمی را جستجو کردم
پشت پرچینی که آخرین بار از دوچرخه ات پیاده شدم ، دوچرخه ای بیسوار یافتم پر از خاک و کینه
زیر درختی که برای هم توت میچیدیم و قهقهه ما تا آسمان پرواز میکرد پر شده بود از توت های خشک کرم خورده
دیوار های قصر هم ترک ها داشت تا زیر شیروانی که پر از شمع میشد و شب های شعر ما را پر از عشق میکرد

85/12/9