20 . شک

من به آغاز خوشی روی زمین
به نسیمی که بیاید دلکی تازه کند
به چراغی که بیفروزد و بیدار کند شام مرا
به امیدی که بمیرد ز برگشتن تو
به محبت که بماند پس تو
به همه مشکوکم

من به خود مشکوکم
من به هر لحظه که بی تو غزلی میخوانم
غرش دلخوشی ام برود تا به فلک
به خیالی که بخوابد به آغوش فراموشی تو
به گمانی که آسوده شود بعد از تو
به نگاهی که به دنبال تو از کوچه نگردد هرگز
به همه مشکوکم

به تو هم مشکوکم
به تو که رفته باشی و نیایی هرگز
به تو که منتظر هیچ نشانی نباشی دیگر
به تو هم مشکوکم

86/1/14
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد