12:خلوت خدا

به یاد داری شبهایی که مرا به خلوت خود دعوت می کردی و عظمت عرش بی انتهایت آنچنان پاهای مرا لمس می کرد که تقاضای بازگشت می کردم ، به بسترم باز می گشتم و چون از خواب می پریدم آنچنان می گریستم که گویی کسی را گم کرده باشم.
دیگر مرا به خلوتت دعوت نمی کنی؟
دیشب به یاد تو بودم.آرزو کردم بر بلندترین اوج زمینی ، دور از گوش هر غریبه ای بلند فریادت بزنم آنچنان که خودم صدایم را بشنوم . صدای التماس های خود را . و تو به بهای نعره های ملتمسانه من در قالب یک قطره باران اشکی بریزی تا گونه هایم را نوازش کند . دیشب اشکها برایت ریختم . ندیدی ؟

85/11/26

11.جشن بازگشت

امشب را جشن خواهیم گرفت
از صندوقچه قدیمی یکی از زیباترین رویا ها را برایت آماده کرده ام
تا در جشن امشب آنرا بر تن کنی
حتی کم سو ترین شمع ها را از خود دریغ نخواهیم کرد
تمام احساس ها امشب مهمان ما هستند
باید به اندازه تمام آنها نور در کلبه قدیمی ما پیدا شود
اگر دوست داشتی تا بیدار شدن سپیده برایم شعر بخوان
شاید سپیده را هم خواب کردیم


راستی امشب باز خواهی گشت؟
اگر به موقع سر پیمانمان نرسیدی
من باز تمام روز را به انتظارت خواهم نشست


85/11/17

10 : حالم خوب شد

اون شب بیشتر از هر شب دیگه سر و صداشون آرامشم رو به هم ریخته بود . متکا و انگشتان هم دیگه کاری ازشون بر نمی آمد . وقتی هم ازشون خواستم آرام تر باشند آنقدر براشون عجیب بود که انگار من یک قدرت خارق العاده شنوایی دارم . ناچار به تختم برگشتم و از خود خواهی آنها تا 2 شب بیدار بودم . این اتفاق گهگاهی تکرار می شد و من جز کنار اومدن کاری از دستم بر نمی آمد جز اینکه خودم رو هم رنگ اونها کنم . اوایل خیلی سخت می گذشت اما چند ماهی بیشتر طول نکشید .انگار همه بابت این قضیه خوشحال بودند تا اینکه متوجه شدند وضع من از همه بدتر شده . اونقدر بد که آرامش سایرین به هم خورده . کاهش شنوایی و سازگار کردن من با اون باعث میشد بعضی روز ها همه از صدای ساعت من بیدار بشوند . یا گهگاهی که تا دیر وقت می خواستم تلویزیون ببینم همه از خواب بیفتند . بعضی ظهر ها هم که حوصله من سر می رفت و یکی خواب بود از صدای موزیک هایی که می ذاشتم صداش در می آمد.
خلاصه پدر تصمیم گرفت من رو پیش یه دکتر ببره ولی من موش به تله ندادم . تازه داشتم راحت زندگی میکردم. مثل بقیه .شنیدم که پدر برای مشاوره پیش یک دکتر رفته بود و داشت برای مامان توضیح می داد که صدای بلند باعث شده حساسیتش رو از دست بده . بهترین راه برگشت به حالت اولیه اینه که اون رو وادار کنید به صدای پایین گوش بده و بفهمه . تمرین از همین روز شروع شد و مثلا من هیچ چیز نمیدونستم . هر هفته با کاهش 2 تا 3 شماره از صدای تلویزیون تمرین سنگین میشد . بعد چند هفته من حالم بهتر شده بود . همه خوشحال بودند و هیچ کس متوجه نبود که غیر از من حال بقیه هم بهتر شده . اصلا انگار یادشون رفته بود یه زمانی از من هم بدتر بودند .

امشب بعد چند ماه احساس کردم حالشون بهتر شده . من هم تونستم بالاخره گوشی هایی رو که چند ماه پیش از داروخانه گرفتم رو بذارم تو جعبه اش و مجبور نبودم برای پنهان کردن اونها تا سر زیر پتو برم و خیلی راحت بخوابم .

85/11/21

8 : دل تنها

نگاهم انتهای کوچه تاریک
همان جایی که دل جا ماند
و تن غمگین و سر خورده
به راه خود دلم را زیر پا انداخت
همان جا او گرفتار است
شبانگاهان تنم لرزید
به امید پیامی از دل سرخورده و رنجور
پریشان و پشیمان تا کنار پنجره خیزید
هزاران مرتبه با حالتی غمگین
تمام کوچه را بالا و پایین کرد
تنم خسته است
سالهاست در پی او من همه شب
تا سحر از شب و تا شب ز سحر بیدارم
پشت آن پنجره رو به امید
رو به آن کوچه تا ته تاریک
بی شک از لحظه اول به کنون
لحظه ای بی دل خود راحت نیست
چشم نخفته است و به مرگ نزدیک است
راه برگشت ندارد تن من
می هراسد که نیابد اثری از دل تنگ
یا اگر یافت دل از غرق سکوت
ته آن کوچه به تاریکی شب
جان شیدا ی خودش را به بهایی ارزان
داده باشد و نگاه پی او می ماند
85/10/30

7.من او را دوست می دارم و او نیز ...



در آن شبها
سکوتی مبهم و غمگین
خیالی سرد و بیهوده
نگاهی سرکش و سنگین
مرا تا آسمان با تو گفتن برد
و چندی پس
صدای غرش ابری مرا در بستر
تنهایی ام انداخت
دلم از درد به خود پیچید و پرسید
اگر در بسترش آرام خفته
چرا با یاد او آرامشم نیست
وگر با یاد من شب زنده دار است
چرا از او صدایی در شبم نیست
نمیداند که من هم بی قرارم؟
خیالش را همه جا می کشانم
خیال آنکه از خود او بپرسد
که من هم دل به یادش می سپارم؟

85/10/9

6.وداع

با تو از حادثه تلخ وداع می آیم
از شب آخر پرواز غزل

تا از این آتش زرد عادت
که به خاکستر سرد و سبک پوشالی
زیر تک پنجره باغ خیال
جای خود داد و از آن یک گل یخ
به تماشای دل ساده و تنها روئید
با هم از آن به شب نورانی
تا افق شعر و غزل
دل خود خوش نکنیم
سخن از گرمی دست من و توست
که چه محتاج تر از دیروز است

5.انتظار

دل من پر شده از یک نفس سردو گران
کاش می شد نفسی تازه کنم
یک نفر از ته دور نغمه ای می خواند
می برم دست به ژرفای دلم
من ترا می یابم
زیر خاکستر ی از چرک دلی
وای بر من که ترا زنده به مدفن دادم

گر هنوز میل به مایی داری
دستی از چرک دلیهای قدیم
میبرم روی یک بوم سفید
میگذارم به کنار
ودر آن گوشه سرد قفس تنهایی
می نوازم به طرب
می خرامد پی تو مطرب مست

85/8/25

4.تردید

هنوز گاهگاهی این دل سراغ ترا می گیرد
چرا؟نمی دانم ترا با تمام وجود صدا میکند
و تو چون همیشه بدون تاخیر حاضر می شوی وخیلی سریعتر از آنکه آمدی محو می شوی
چه روزهایی که جای تو در تنهایی من خالی بود
و چقدر امروز جای من در زندگی ام خالیست
گاهی به تمام لحظه های قشنگی که در تنهایی ام با تو داشتم شک می کنم

3.افسوس

بارها تا پشت کلبه تنهایی ات آمده ام صدایی نشنیدم کنار برکه ساکت کلبه ات در انتظارگم کردنت می نشستم اما افسوس گهگاهی که دلم پر از درد بود سایه ات رامیدیدم زانوانم را در آغوش می کشیدم و خود خواهانه آواز تلخ هق هقم سکوت برکه ات را می لرزاند نگاهی به آسمان تاریک بالای سرم می کردم آنگاه به در کلبه خیره می شدم ، کاش آنجا نباشد اگر بهانه ای برای ورود به کلبه ات بود اگر می توانستم به نبودنت شک کنم شاید این حس غریب آوار خاطراتش را از زیر هر مشت خاک مانده بیرون نمی کشید سکوت این برکه دیگر آزار دهنده نبود بدان تا همیشه این سوی کلبه ات خواهم ماند نه بدان جهت که در انتظار تنهایی ات باشم برایم همین کافیست که با خیالت آسوده خلوت کنم بدون آنکه ...

2 : بازگشت

آن شب دلهره موج نهیب یادت هست
آتش خشم دلش بر پا شد
با خودش برد ترا تا ته دور
گرچه از قعر دلم می دانست
با شتاب از دل دریا برخاست
تا که با خود ببرد آن همه خاطره را
حس من با همه عشق غریب
در شب حادثه تا نیمه دریا پی تو
در دل تاریکی در به در شد ولی از ره نبرید
چه زیاد است امروز
خوب می دانی ز خودم دورم من
تا به یک غرق شدن جز دو سه دم فاصله نیست

کو،کجایی که منم خسته راه
نگهت را تو به من برگردان
من از آن سوی ترا می خوانم
شب به من می خندد
طاقت آمدنم نیست دگر
باورم را تو به من برگردان

1 : خداحافظ

من رفتم و از آن نگاه آخر ت خواندم
حسرت بدرقه ای پشت من می خشکد
به دلم ردی از آمدنت می ماند
اشک من روی زمین منتظر می ماند
گفته بودی خوب یادم مانده است
این غزالت هرگز ره نخواهد برد
نه به یک دشت و به یک خواب


آه من آتش زد
و در آن سوخت یک دشت وغزال عاشق
انتظارم امشب خود به گورستان رفت
در پس آخرین کلبه ساکت و متروک دلم
خاک ریخت بر سر یک مشت خیال
بر سر یک حس غریب

انتظار بازآمدنم امشب
با گل زنبق و رز
همره خاک دل سردم باد
85/8/29