3.افسوس

بارها تا پشت کلبه تنهایی ات آمده ام صدایی نشنیدم کنار برکه ساکت کلبه ات در انتظارگم کردنت می نشستم اما افسوس گهگاهی که دلم پر از درد بود سایه ات رامیدیدم زانوانم را در آغوش می کشیدم و خود خواهانه آواز تلخ هق هقم سکوت برکه ات را می لرزاند نگاهی به آسمان تاریک بالای سرم می کردم آنگاه به در کلبه خیره می شدم ، کاش آنجا نباشد اگر بهانه ای برای ورود به کلبه ات بود اگر می توانستم به نبودنت شک کنم شاید این حس غریب آوار خاطراتش را از زیر هر مشت خاک مانده بیرون نمی کشید سکوت این برکه دیگر آزار دهنده نبود بدان تا همیشه این سوی کلبه ات خواهم ماند نه بدان جهت که در انتظار تنهایی ات باشم برایم همین کافیست که با خیالت آسوده خلوت کنم بدون آنکه ...
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1386,01,06 ساعت 03:11 ب.ظ

ee

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد